آفات رژیم لاغری/چگونه اعتیاد به وزن کردن را ترک کردم؟

ساخت وبلاگ
آفات رژیم لاغری چگونه اعتیاد به وزن کردن را ترک کردم

تا جایی که به یاد دارم, وزنم همیشه یکی از موضوعات قابل بحث برایم بود یکی از اولین خاطراتی که یادم می آید مربوط به 8 یا 9 سالگی ام می شود به دیدن عمه بزرگم رفته بودم که حدود چند سال همدیگر را ندیده بودیم

وای جنی! چه صورتِ قشنگی داری!

سپس لبخندی زد و چانه ام را بالا گرفت تا نگاه بهتری بیندازد. سپس گفت: اما بهتره مواظب وزنت باشی! داری مثل بابات چاق و چله می شی. بدون اینکه به عوض شدن چهره من توجهی کنند همگی تایید کردند. من عصبانی بودم، تحقیر شده بودم و از خودم متنفر شدم.

همینطور که بزرگتر می شدم به اینکه هر چند وقت یکبار هدف اظهار نظر های دیگران در مورد وزنم قرار بگیرم ادامه دادم. با اینکه حرف های بدی مانند چاقالو و الفاظ مشابه اذیتم می کرد اما در کمال تعجب آنها نبودند که اثر می گذاشتند. در واقع این تعارف ها و تعریف های مغرضانه بود که بد ترین ضربه را می زد. مثلا می گفتند چقدر صورتت خوب است، اما اگر 10 کیلو کم می کردی بهتر بود! این نوع حرف ها واقعا حالم را بد می کرد.

حس می کردم وزنم مانند لنگری است که باعث شده نتوانم آنطور که باید زندگی کنم. در زمان دبیرستان ارزش خودم را بر اساس وزنی که کم یا اضافه کرده بودم می سنجیدم. حواسم به کوچک ترین چیزی که وارد دهانم می شد بود، به ورزش کردن حساس شدم و دائم در حال وزن کردن خودم بودم. با گذشت زمان به سال اول دانشگاه رسیدم و 18 کیلوگرم کم کردم. انتظار داشتم زندگی به کلی تغییر کند و اعتماد به نفس بالایی پیدا کنم. منتظر رسیدن به چنین چیزهایی بودم اما هرگز آن اتفاق نیفتاد. البته لباس هایم بهتر اندازه ام می شد و احساس بهتری داشتم اما اعتماد به نفس نداشتم. احساس خالی بودن می کردم، این همه وزن کم کرده بودم اما چرا هنوز احساس اطمینان نداشتم؟!

در طول دانشگاه و بعد از فارغ التحصیل شدن تشخیص داده شد که از افسردگی مزمن رنج می برم و در نتیجه وزنم مانند خلق و خویم دچار نوسان شد. تمام این نوسان ها باعث می شد فکر کنم در یک ترن هوایی نشسته ام که به سرعت بالا و پایین می رود و پایانی هم ندارد. بالاخره زمانی که نامزد کردم و برای ازدواجم برنامه ریزی می کردم، شروع به تمرکز روی انتخاب های سالم کردم. گویا انگیزه ای تازه درونم به جریان افتاده بود، وزنم پایین آمد و پایین هم ماند. دو سال پیش ازدواج کردم و در پایین ترین وزن عمرم بودم. دیوانه وار عاشق بودم، می توانستم لباس هایی را بپوشم که رویای پوشیدنشان را داشتم. مردم دیگر مرا لاغر

می خواندند، به نظر فوق العاده می آید، نه؟! اما حتی زمانی که به لاغرترین حد ممکن هم رسیده بودم، وقتی به آینه نگاه می کردم خودم را شاد و راضی نمی دیدم. دختر 8 ساله ای را با صورت زیبا می دیدم که به اندازه کافی خوب نبود. یکبار دیگر افسردگی ام خودش را نشان داد و در پی آن افزایش وزن، احساس گناه و خجالت نیز همراهیش می کرد.

امروز از زمان ازدواجم 14 کیلوگرم سنگین تر هستم، اما برای اولین بار در زندگی روی التیام آنچه درونم است کار می کنم. آن زمان فکر می کردم اعداد روی ترازو و یا نظر افراد دیگر درباره ام می تواند آسیب افسردگی را از بین ببرد. برای من کاهش وزن هدیه ای نبود که به خودم بدهم، بلکه جستجویی ناامیدانه برای گرفتن تایید درونی بیرونی بود. با کمک یک مشاور و درمانگر توانستم روی جایگزین کردن صحبت های منفی با خود و افکار خطرناک، با عشق و مهربانی تمرکز کنم. همچنین یاد گرفتم فقط برای رسیدن به یک هدف مشخص روی ترازو، غذا نخورم بلکه بدن را بر اساس نیازش تغذیه کنم، طوری که حس کنم انرژی دارم. دیگر خودم را به خاطر اینکه چرا بیشتر کالری نسوزاندم سرزنش نمی کردم، همین که داشتم حرکت می کردم را قدر می دانستم.

مسیر عشق ورزیدن به خود، یکی از دشوارترین مسیرهایی است که در آن قرار گرفته ام اما مزایای چنین رویکردی تمام مشکلاتی که با آن روبرو هستم را آسان کرده است. اگر قرار است از داستان من درسی آموخته شود این است: آنچه به عنوان یک شخص هستید شما را فوق العاده می کند، اینکه چگونه آدمی هستید هیچ ارتباطی با ظاهر خارجی تان ندارد. اگر بتوانید واقعا خود را دوست بدارید، تمام درگیری هایتان رفع خواهد شد و خود به خود سالم خواهید بود.

نویسنده: جن پورسلی

سایت دکتر کرمانی

مقالات بروز کشوری...
ما را در سایت مقالات بروز کشوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان maghale بازدید : 127 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 22:11

خبرنامه