روانشناسی خویشتن ۱

ساخت وبلاگ

تعداد بازدید : ۴۶

هاینز کوهوت (Heinz Kohut)-(1981-1913) در مرکز نهضت روانکاوی قرن بیستم قرار دارد. به دنبال قدرت گرفتن نازی ها در آلمان، او که مانند بسیاری دیگر از روانکاوان تباری یهودی داشت ناچار به ترک موطن خود وین و مهاجرت به آمریکا شد و سالهای بعدی عمر خود را در شیکاگو گذراند و در آنجا بدل به یکی از خلاق ترین چهره های موسسه روانکاوی شیکاگو شد. وی در آنجا به نام «آقای روانکاوی (Mr. Psychonalysis)» مشهور گردید که نشأت گرفته از پشتکار زیادی بود که در کار خود نشان می داد.

پدر وی فلیکس یک پیانیست چیره دست بود که پس از خدمت در جبهه در زمان جنگ جهانی اول به تجارت کاغذ رو آورد. مادرش انسانی با اراده و مقتدر بود که نقش مهمی در زندگی تنها پسر محبوب خود در غیاب پدر بازی کرد. او در چهار سال اول تحصیل کوهوت را از رفتن به مدرسه بازداشت و به کمک معلم سرخانه به آموزش وی پرداخت و در حقیقت کلاس پنجم اولین سالی بود که کوهوت وارد مدرسه شد. در ۱۹۳۸ از دانشکده وین با اخذ درجه پزشکی فارغ التحصیل شد. هانس فردی با فرهنگ و علاقه مند به موسیقی و هنر و پای ثابت اپراها و سمفونی های شیکاگو بود.

هاینز کوهوت

در زمانی که در وین به تحصیل اشتغال داشت توسط آگوست آیکهورن (August Aichhorn) که از دوستان نزدیک فروید بود تحت روانکاوی قرار گرفت، که با اشغال اتریش توسط آلمان نازی ناتمام ماند. آیکهورن مؤلف کتاب «جوان سرکش (Wayward Youth)» از اولین روانکاوانی بود که به مشکلات رفتاری نوجوانان توجه کرد. زمانی که وی به درمان این گروه سنی می پرداخت به اهمیت ایده آل شدن روانکاو برای نوجوان و الگوسازی که در این میان به عمل می آید واقف شد و به نظر می رسد نظرات کوهوت در مورد «انتقال ایده آلی» تا حدی تحت تأثیر افکار وی شکل گرفته باشد. خود کوهوت در دوران نوجوانی و جوانی پسر بسیار مودب و سربراهی بود به طوریکه حوصله آیکهورن از آن سر رفته و می گوید:«کاش می شد مقداری سرم خلافکاری به تو تزریق کرد!» زمانی که وی از ترک وین توسط فروید آگاه شد به سمت ایستگاه قطار رفت تا با او وداع کند و فروید کلاه خود را به احترام وی از سر برداشت. این تنها باری بود که او فروید را دید.

با اشغال اتریش در ۱۹۳۹ ناچار به ترک وطن شد و پس از آنکه یک سال در انگلیس به سر برد، به آمریکا رفت. در ۱۹۴۰ در حالی که تنها ۲۵ دلار در جیب داشت سوار اتوبوسی به مقصد شیکاگو شد تا به یکی از دوستان خود که از قبل در آنجا سکنی گزیده بود ملحق شود. در شیکاگو بادنبال کردن پزشکی به عنوان دستیار عصب شناسی به تحصیل خود ادامه داد و در این رشته به عنوان یک دستیار موفق شناخته شد و آینده درخشانی برای او پیش بینی می شد. زمانی که وی چنین موقعیت مناسبی را ترک کرد و نامزد عضویت در موسسه روانکاوی شد، تعجب و حیرت آمیخته با تأسف دوستانش را برانگیخت.

کوهوت انسانی منظم و تا حدی وسواسی بود. نظم و ترتیب برای وی اهمیت زیادی داشت که این امر در نحوه لباس پوشیدن و مقاله نویسی وی به روشنی بازتاب می یافت. هر روز چندین کیلومتر می دوید و رژیم غذایی منظمی را دنبال می کرد. در مؤسسه روانکاوی شیکاگو او بدل به یکی از بهترین و تأثیر گذارترین معلمین شد و توجه بسیاری را به خود معطوف کرد. اما تمامی این واکنشهای مثبت با شکل گیری و انتشار نظریات کوهوت در مورد خودشیفتگی کمرنگ شده و جای خود را به برخورد حسادت آمیز و خصمانه همکارانش داد که متقابلاً رنجش و خشم وی را در برداشت. به طور مثال پس از یک همایش علمی که در آن کوهوت بر نقش بروئر و گزارش وی از «آنا او» در شکل گیری افکار فروید و تولد روانکاوی تأکید کرد، توسط همکارانش متهم به تخفیف و تحقیر فروید شده و با رأی آنان از شورای آموزشی انجمن روانکاوی شیکاگو اخراج می شود.

به عنوان واکنشی در برابر نادیده انگاشتن نظراتش توسط رهبران انجمن روانکاوی شیکاگو، وی به تشکیل حلقه ای از روانکاوان جوانتر اقدام کرد که یادآور حلقه یاران فروید در اوایل شکل گیری روانکاوی بود. در میان این روانکاوان جوان نامهای مهمی چون ارنست ولف و آرنولد گولدبرگ به چشم می خورد. علاوه بر این وی رابطه نزدیکی با آنا فروید داشت. آنا در سفری که به شیکاگو داشت در منزل کوهوت سکنی گزید و رابطه صمیمانه ای با همسر کوهوت برقرار کرد. به دنبال چاپ اولین کتابش تجزیه و تحلیل خویشتن کوهوت نسخه ایی از آن را برای آنا ارسال کرد و پاسخی تشویق آمیز اما دو پهلو دریافت داشت. حتی از جانب دوستان نزدیک نیز در برابر پذیرش نظرات او مقاومت وجود داشت. اما در میان نسل جدیدی از روانکاوان که در حال تولد بودند و در بین درمانگرانی که با روشی بینش گرا (Insight Oriented) به درمان بیماران خود اقدام می کردند، نظرات کوهوت رفته رفته جای خود را باز کردند.

در ۱۹۵۹ اولین اثر تأثیر گذار وی که مقاله ای در مورد همدلی بود منتشر شد و در آن کوهوت به این امر اشاره دارد که در جریان روانکاوی کسب اطلاعات به طور عمده از طریق روند همدلی صورت می گیرد. سالهای پس از جنگ، دوران طلایی روانکاوی در آمریکا و شاهد گسترش ایده های فروید توسط افرادی بود که یکی پس از دیگری از اروپا مهاجرت کرده بودند اما با شتاب گرفتن تغییرات جامعه درمان روانکاوانه چه در تئوری و چه در عمل دچار رکود شد. چهره عبوس و خشک درمانگری که بر بصیرت و بینش عقلانی تکیه می کرد با فضای پس از جنگ که نیازمند تلطیف احساسات و همدلی در روابط انسانی بود، سازگاری نداشت. از این جهت مؤسسه روانکاوی شیکاگو نقشی پیشرو ایفا کرد که به ویژه با تکیه بر نظرات الکساندر که خود ریشه در عقاید روانکاوان قدیمی تر چون فرنزی داشت، به تأثیر جنبه های احساسی و هیجانی در رابطه میان روانکاو و بیمار تکیه کرد. در آنجا، کوهوت به صورت بندی دوباره جریانهای حاکم بر روانکاوی دست زد و جریانی را شکل داد که به عنوان «روانکاوی ارتباطی (Relational Psychoanalysis)» مشهور شد. 

مدل ارائه شده توسط کوهوت به انسان به عنوان موجودی می نگرد که نیازمند انواع خاصی از پاسخها در محیط است تا بواسطه آنها بتواند به احساسی مثبت از خود دست یابد. گرچه میان این مدل و نظرات مطرح شده توسط روانکاوانی که بر ارتباط «ابژه ای» تکیه می کردند شباهتهایی وجود دارد، ولی این محققین بر اهمیت تصویر درونی که از روابط بیرونی در ذهن کودک شکل می گیرد تأکید می کردند در حالی که در «روانشناسی خویشتن»، این خود رابطه واقعی است که در شکل دادن به اعتماد به نفس و پیوستگی وجودی فرد نقش بازی می کند.

تأکید کوهوت به جای غرایز سرکوب شده بر احتیاجات نوزاد است و هدف درمانگر باید شناسایی این نیازها و ارائه پاسخ درمانی مناسب به آنها باشد. سازمان دهی و بازسازی نقایص شخصیتی بیمار اهمیتی بیشتر از رفع تعارضها دارد. کوهوت رفته رفته تئوری غرایز را به کناری گذاشت. دیدگاه کوهوت همانند نظرات فرضیه پردازان «ارتباط ابژه ای» چون فایربرن دیدگاهی محیطی است که به رابطه والدین با کودک اهمیت زیادی می دهد. علت مشکلات روانی نه تعارضات حل نشده، بلکه ساختارهای ناقص درونی هستند که به طور مناسب در دنیای ذهنی کودک به علت ناتوانی والدین از برقراری رابطه همدلانه مناسب با وی شکل نگرفته اند. چنین نقصی در رابطه والدین با کودک، البته بدون قصد و غرض و ناشی از محدودیتهای روانی خود والدین است. کوهوت فرضیه اساسی روانکاوی کلاسیک مبنی بر ایجاد تغییر از طریق تعبیر و تفسیر تعارضات ناخودآگاه بیمار را به چالش می کشد و همانند الکساندر و سایر روانکاوانی که قبل از وی بر عامل ارتباط در روند درمانی تکیه کرده بودند، بر بوجود آوردن نوعی جدید از تجربه از سوی درمانگر برای بیمار تأکید می کند.

از نظر روانشناسی خویشتن، غرایز و سایق ها تنها زمانی مسئله ساز می شوند که کودک در روابط خود با والدینش دچار اشکال شود و تعارض برخاسته از غرایز آنچنان که روانکاوان کلاسیک می پنداشتند، اجتناب ناپذیر نیست. به طور مثال میان خشم (Rage) و غضب (Anger) تفاوت وجود دارد. در حالی که غضب طبیعی تلقی می شود، خشم حاصل شکست در روابط میان کودک و والدین است. غضب به سمت افراد خارجی برانگیخته می شود اما خشم واکنشی بر علیه تصویر ذهنی افرادی است که فرد در برقراری رابطه با آنها دچار سرخوردگی شده است. این سرخوردگی، احساس خود شیفتگی فرد را هدف می گیرد. خشم زمانی که برانگیخته شد، حتی به قیمت زیان خود فرد در صدد ارضا بر می آید.

کوهوت همچنین به صورت بندی دوباره موقعیت اودیپی دست زد. در دیدگاه سنتی، موضوع محوری ظهور تخیلات و فانتزیهای ناخودآگاهی است که بواسطه رشد و تکامل غرایز جنسی و پرخاشگری در زمان خاصی مجال ظهور می یابند. از نظر کوهوت موقعیت اودیپی، موقعیتی طبیعی است و وابستگی جنسی کودک به والد جنس مخالف به خودی خود مسئله ساز نیست. مشکل آنگاه پیش می آید که والدین به طور قابل توجهی در ارائه پاسخ مناسب به کودک با شکست مواجه شوند. چنین شکستی حالت طبیعی احساسات کودک را سمت و سویی مرضی می دهد. والدین ناتوان به علت مشکلات روانشناختی که خود در این مرحله داشته اند، احساسات و کنجکاوی های کودک را به صورتی منفی تعبیر می کنند و دچار اضطراب می شوند. اما در صورتی که والدین قادر به ایفای نقش مناسب شوند، کودک به دستاورد طبیعی این مرحله رسیده و قادر می شود بدون احساس سرخوردگی و یأس اهداف خود را به شکلی واقع بینانه تغییر دهد و به این باور برسد که دیگران نیز افرادی با نیازها و خواسته های خویش هستند و گاه نیازهای او و دیگران در دو جهت مختلف عمل می کنند. ریشه آسیب پذیری فرد خود شیفته در این است که سرخوردگی و یأس ناشی از شکست در برقراری رابطه همدلانه با والدین آنچنان بر ذهن او سایه افکنده که او را بدل به فردی حساس در برقراری روابط فردی می کند.

در تئوری کوهوت، همدلی مفهومی اساسی است. هر چند که والدین به طور معمول با قصد قبلی رفتار نامناسبی با کودک ندارند، کودکان مجبورند با رفتار والدین خود را سازگار کنند. ناتوانی مکرر در ارائه پاسخی همدلانه به کودک ریشه اختلالات رفتاری در دوران بزرگسالی است.

همدلی به صورت درک نزدیک افکار، احساسات و انگیزه های فردی دیگر تعریف شده است به طوری که فرد بتواند دنیا را از دریچه چشم دیگری بنگرد. نباید آن را با ارتباط صمیمانه یکی گرفت و یا آنکه چنین فرض کرد که اگر به جای فردی دیگر باشیم چه می کنیم. همدلی به شکل بالقوه می تواند مبنای پاسخی مثبت یا منفی باشد.

اولین باری که کوهوت به شکل مشخص به اهمیت همدلی در رابطه درمانی اشاره کرد مربوط به درمان یکی از بیمارانش به نام دوشیزه f می شود. او در برابر تعبیر و تفسیرهایی که کوهوت بر اساس دیدگاههای روانکاوی کلاسیک از رفتارش به عمل می آورد با خشم و غضب واکنش نشان داده و چنین گفت که : «تو با این نتیجه گیری هایت همه چیز را خراب کردی». برای مدتی کوهوت چنین فرض کرد که این رفتار به علت مقاومت ناخودآگاه بیمار است و شکی در مورد برداشت خود نداشت اما در نهایت اعتراف کرد که وی در درک همدلانه بیمارش موفق نبوده و سعی در تحمیل برداشت و تئوری خود بر موقعیت درمانی داشته است.

مفهوم خود – شی (Self object) :

کوهوت با آنکه در مکتب کلاسیک روانکاوی آموزش دید، با تبیین نظرات خود رفته رفته از آن فاصله گرفت. در ابتدا کوشش نمود تا میان نظریه غرایز و دیدگاه های خود آشتی برقرار کند، اما در نهایت گسستگی کاملی از روانکاوی کلاسیک پیدا کرد و علاوه بر آن نظرات خود را به دیگر بیماران غیر از افراد خودشیفته نیز گسترش داد. در این شکل گسترده، مقوله self object جایگاه خاصی دارد. حضور و وجود آن برای تمامی انسانها به منظور تکامل روانی طبیعی لازم است. بهتر است که این مفهوم را به شکل یک «عملکرد» دید تا فردی خاص. همانگونه که از نام آن بر می آید این اصطلاح به این اشاره دارد که دیگر انسانها نه به عنوان ابژه هایی مستقل و «برای خود»، بلکه به صورت عواملی برای ارضای نیازهای کودک در حال رشد هستند.

از دید کوهوت اهمیت self object برای حیات روحی انسان همانند اکسیژن برای حیات جسمی او است. در تمامی طول زندگی انسانها به دیگران برای رسیدن به عزت نفس و تلقی مثبت از خود نیازمندند. تفاوت میان انسانها از نظر مراتب رشد روانی تنها در self object انتخاب شده توسط آنهاست. هر چه فرد بالغ تر و سالم تر باشد ابژه های انتخاب شده توسط وی از بلوغ و سلامت بیشتری برخور دارند. از نظر کوهوت تمامی اختلالات روانی، ریشه در روابط معیوب کودک با self object ها و شکست فرد در برقراری روابط آینه ای و ایده آلی در زمان کودکی دارد. مشکل اودیپی کودک به عنوان امری ثانوی به اختلال ارتباطی در مراحل قبل نگریسته می شود. از نظر کوهوت، در صورت وجود self object مناسب در مراحل قبلی، کودک قادر می شود که مرحله اودیپ را به سلامت بگذراند. همچنین برخی از مشکلات روحی مانند اعتیاد، اختلالات خوردن، انحرافات جنسی و رفتارهای ضد اجتماعی به عنوان کوششی در جهت مقابله با از هم گسیختگی وجودی در فردی که در زمان کودکی از ارتباط مناسب محروم بوده، نگریسته می شود.

کوهوت در جریان درمان «دوشیزه f» به این نتیجه رسید که بیمارش به وی به عنوان یک فرد مجزا و مستقل نگاه نمی کند. بلکه چنین به نظر می رسد که بیمار به وی به عنوان امتدادی از وجود خود نیاز دارد به همان شکلی که دست و یا پای فرد به عنوان امتدادی از وجود خود او است و بر آنها احساس کنترل دارد، چنین رابطه ای میان بیمار و درمانگر در جریان رابطه انتقالی شکل می گیرد. این پاسخ از سوی بیمار در خدمت ارضای برخی نیازهای اساسی است که وی به تنهایی از ارضای آنها عاجز است. کوهوت به این نیازها که باید تا حدی بوسیله دیگری ارضا شود نام self – object needs می دهد.

تفاوت self – object و مفهوم ابژه که در نظرات قدیمی تر روانکاوی مطرح بود این است که در ارتباط ابژه ای فردی دیگر به عنوان موجودی مستقل و برای خود عمل می کند و ارزش گذاری وی بر اساس آنچه که هست ارزیابی می شود، اما ارزش self – object در عملکردی است که در دنیای درونی فرد دارد و کمکی که به حفظ ثبات هیجانی شخص می کند. نیازی که self – object برطرف می کند اهمیت بیشتری نسبت به این موضوع دارد که چه کسی این کار را می کند.

نکته مهم در اختلال روانشناختی «دوشیزه ف» این بود که وی به طور مطلق به پاسخ دیگران (هم روانکاو و هم افراد دیگر پیرامون خود) به منظور حفظ اعتماد به نفس خود وابسته بود. برای او، دیگران نه به عنوان ابژه بلکه self – object مطرح بودند.

ما همواره به دیگران نیازمندیم هر چند که این نیاز دستخوش تکامل و تحول می شود. در مرحله نوزادی این نیازها مطلق و شدید بوده و بوسیله مادر ارضا می شوند. در دوران کودکی نقش پدر اهمیت یافته و به مرور دیگران نیز وارد عمل می شوند. در نوجوانی، همسن و سالان نقش مهمی دارند و در بزرگسالی، همسر و دوستان نقش self – object را بازی می کنند. علاوه بر گسترش این جنبه که چه کسی و به چه ترتیب به عنوان self – object عمل کند، فرد سالم ساختارهای محکم و با ثبات درونی را نیز در دنیای ذهنی خود شکل می دهد تا در خدمت ارضای نیازهایی قرار گیرند که در گذشته از دیگران طلب می کرد. شخص در مسیر رشد خود قابل انعطاف تر و به دیگران کمتر نیازمند می شود، هر چند که این نیاز هرگز به طور کامل از بین نمی رود.

منبع : روانکاوی در گذر زمان / علی فیروز آبادی

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

  • عالی ()

  • متوسط ()

  • بی فایده ()

  • خوب ()

مطالب مرتبط :

مقالات بروز کشوری...
ما را در سایت مقالات بروز کشوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان maghale بازدید : 189 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 15:01