نظریه اوتو رانک

ساخت وبلاگ

تعداد بازدید : ۷۹

اوتو رانک (Otto Rank) در وین در یک خانواده سطح پایین متولد شد. پدرش مردی دائم الخمر و بی سواد بود و به همین دلیل رانک جوان تصمیم گرفت که خود را از قید وی آزاد کند. او نام خانوادگی خود را که «روزنفلد (Rosenfeld)» بود به رانک تغییر داد. از همان سال های جوانی برای یاری رساندن به مادر خود مجبور به کار بود، ولی در عین حال مطالعه را فراموش نکرد و از این طریق با فروید و کارهای او آشنا شد. آلفرد آدلر پزشک خانوادگی آنها بود و او اسباب آشنایی رانک جوان و فروید را فراهم کرد. در آن زمان رانک بیست و دو ساله بود و مقاله ای را که تحت عنوان «هنرمند» نوشته بود به فروید تقدیم داشت. این آشنایی موجب شد که فروید بدل به حامی و پدر خوانده او شده و رابطه ای را که رانک هرگز با پدر خود نداشت با او برقرار کند.

رانک به همراه هانس ساکز (Hans Sachs) افراد غیر پزشک محفل اولیه رونکاوان بودند. به کمک فروید بود که توانست در ۱۹۱۲ دکترای خود را از دانشگاه وین دریافت کند. دیگر روانکاوان، آشکارا به رابطه نزدیک آنها حسادت می ورزیدند و ارنست جونز در اثر خود تصویری مخدوش از علل گسسته شدن رابطه فروید و رانک به دست می دهد. از نظر فروید، رانک جانشینی ایده آل برای او بود. پسران وی این شایستگی را نداشتند و هر یک از یارانش نیز زمانی که به او پیوستند مردانی کامل بودند. اما رانک تنها کسی بود که فروید به او زندگی دوباره بخشیده بود.

اوتو رانک

اوتو رانک

جونز به دو جنبه که موجب جدایی این دو شد اشاره می کند. فرضیه ضربه تولد (Birth Trauma) و رویکرد درمانی متفاوت رانک.

زندگی همه ما با اولین جدایی شروع می شود و اضطراب مرتبط با آن مدلی را برای تمامی اضطراب های ما در طول عمر فراهم می کند. از دید رانک اساس زندگی بر رابطه میان مادر و کودک استوار است. در آن زمان این کلام طنینی متفاوت از نظریه غالب روانکاوی که به طور عمده بر رابطه میان پدر و کودک تأیید می کرد، داشت. فروید به مادر به عنوان موضوع علاقه جنسی و منشاء لذت کودک می نگریست. وی توجه کمی به رابطه حمایتی و تغذیه ای میان مادر و کودک نشان داد. برخی این را به عدم علاقه فروید در کنکاش نیازهای وابستگی خود به علت سلطه مادر قدرتمند و مسلط وی نسبت می دهند. از آن زمان که رانک نظریات خود را مطرح کرد، دیگر روانکاوان از قبیل وینیکات (Winnicott) و اریکسون نیز به رابطه میان مادر و کودک و تأثیر آن بر بهداشت روانی فرد توجه نشان دادند.

در یکی از اولین آثار خود «اسطوره تولد قهرمان (The myth of the Birth of the hero)»، رانک به موضوع تولد قهرمانانی چون گیلگمش (پادشاه بابل)، کارنا (قهرمان هندو)، کوروش، اودیپ، هرکول، پاریس، روموس و رومولوس (بنیانگذاران رم)، زیگفرید و لوهنگرین (قهرمانان ژرمن) و حتی موسی، بودا و مسیح اشاره می کند و زمینه غالبی را در زندگی همه این افراد مطرح می نماید. در همگی آنها شاه و ملکه و یاد خدا و خدابانویی وجود دارند که در راه بچه دار شدن آنها مانعی به چشم می خورد و بوسیله رویایی و یا پیش گویی پیر خردمندی از تولد کودک آگاه شده و پدر از آسیبی که از جانب وی متوجه او است بر حذر می شود. پس از تولد، کودک در صندوقچه ای یا جعبه ای بر آب رها شده و بوسیله حیوانات و یا افرادی از طبقه پایین نجات داده شده و بزرگ می شود. او در نهایت والدین حقیقی خود را پیدا کرده و از پدر انتقام گرفته و به افتخار می رسد.

به نظر رانک درک این اسطوره ها ساده است. در کودکی همه ما والدین خود را تقدیس می کنیم اما همچنان که بزرگ می شویم، در می یابیم که آنها آنگونه که می پنداشتیم نیستند. اسطوره بازتاب آرزوی همگی ما در مورد بازگشت به روزهای خوش گذشته و زمانی که والدین خود را کامل می دانستیم است. جعبه یا صندوق نماد رحم و آب نشان دهنده تولد است. افراد طبقه پایین و حیوانات نماد والدین ضعیفی که ارزش خود را برای ما از دست داده اند و شاه و ملکه بیانگر آنچه ما از والدین خود انتظار داریم هستند. انتقام بازتاب خشم ما نسبت به پدر و مادر است.

ما همگی با عزم و نیّتی در جهت رهایی از سلطه و اراده دیگران زاده می شویم و اراده خود را در جهت استقلال از والدین، دیگر مراجع قدرت و حتی غرایز خود به خدمت می گیریم.

اینکه چگونه برای رسیدن به استقلال تلاش کنیم سه نوع متفاوت شخصیت را شکل می دهد:

۱- شخصیت سازشکار (Adaptive): این افراد یاد گرفته اند که آنچه را که مجبورند «اراده» کنند. آنها از مراجع قدرت اطاعت کرده و هنجارهای اجتماعی را رعایت می کنند. این افراد مخلوقات منفعل و اسیر و دربند وظایف خود هستند.

۲- شخصیت روان نژند (Neurotic): این افراد اراده ای قوی تر از گروه اول دارند اما کاملاً درگیر و دربند نبرد بر علیه سلطه نیروهای درونی و بیرونی هستند. آنها حتی بر ضد تظاهر اراده خود می جنگند و در نتیجه چیزی برای آنها به منظور رهایی و آزادی باقی نمی ماند. در حقیقت این افراد در مورد آنکه اراده ای از خود نشان دهند در هراسند. با این وجود، آنها در مرتبه بالاتری از تکامل اخلاقی نسبت به گروه اول قرار دارند.

۳- شخصیت خلاق (Productive): رانک آن را متعلق به هنرمندان و نوابغ می داند. این افراد به جای آنکه با خود بجنگند، خود را پذیرفته و اثبات می کنند و اراده خود را در جهت آفرینش به خدمت می گیرند.

مفاهیم همانندی – تفاوت (Likeness – Difference) و جدایی – اتحاد (Seperation – Union) هسته اصلی دیدگاه رانک را درباره رشد و تکامل فردی تشکیل می دهند. در اتحاد با دیگری به شباهتهای خود با دیگران پی می بریم و جدایی موجب آگاهی از هویت مستقل فردی ما می شود و فرصتی برای ما فراهم می گردد تا نیروهای درونی خود را کشف کنیم. این جنبه های متضاد در یک رابطه دیالکتیکی با یکدیگر قرار دارند. حرکت در یک سو تنها زمانی ممکن می شود که فرد از سوی دیگر رابطه اطمینان داشته باشد. قبل از به سوی دیگری رفتن باید از هویت فردی خود مطمئن باشیم و حرکت به سوی استقلال با تعلق داشتن به دیگران امکان می یابد.

رانک باور داشت که حرکت از اتحاد به سوی جدایی وابسته به نیروی اراده (Will) است. در تمایل به بودن با دیگری، هر فردی عمق نیاز به وابستگی و تعلق را در می یابد و در حرکت به سوی ناشناخته ها، یگانگی خود را اثبات می کنیم. برای رشد مناسب شخصیت، هر فردی باید بر نیروهایی که وی را از حرکت به سوی استقلال و فردیت باز می دارند غلبه کند. این نیروها در او احساس ترس و گناه بوجود می آورند. حرکت به سمت اتحاد باعث احساس گناه درباره نیاز به دیگری می شود و رفتن به سوی استقلال موجب سرزنش در مورد رها کردن دیگری می گردد.

هر چه از هویّت خود بی خبرتر باشیم ترس از امتزاج و نابودی در جریان برقراری رابطه با دیگری بیشتر ما را آزار می دهد. رانک به آن ترس از مرگ (Death Fear) می گوید. جدایی، ترس از رها شدگی و تنهایی را برای ما به ارمغان می آورد. پدیده ای که رانک به آن نام ترس از زندگی (Life Fear) می دهد.

ترس از ناشناخته ها در هر حرکت تازه ای در زندگی، بهایی است که باید برای رشد خود بپردازیم. این گسستگی و پیوستگی تا انتهای عمر با ما است. در هر حرکتی ما تولد دوباره خود را شاهد هستیم. هر فردی نیاز به یک رابطه عاشقانه دارد که در آن در عین به وحدت رسیدن با دیگری، استقلال و تمامیت انسانی دیگر را به رسمیت بشناسد.

عامل محرک اصلی در تئوری رانک، اراده است. اراده نیرویی خلاقانه است که قابل شکسته شدن به اجزای خود نیست. این یک علت اولیه است، نه وسیله ای برای تخلیه یا سد کردن انرژی غرایز و یا نیرویی در جهت نیل به قدرت، چنانکه فروید و آدلر می گفتند.

از نظر روش درمانی، تأکید فروید بیشتر بر تجزیه و تحلیل عقلانی گفته های بیمار بود. روانکاو لوح سفیدی بود که بیمار دنیای درون خود را بر آن رسم می کرد. از نظر فروید، هر چه درمانگر کم حرفتر و از نظر احساسی خنثی تر باشد این امر راحت تر صورت می پذیرد. ایهامی که از طریق بی تفاوتی روانکاو در ذهن بیمار بوجود می آید، موجب فرافکنی احساسات درونی او به سمت درمانگر می شود. اما رانک و فرنزی بر رابطه احساسی میان درمانگر و بیمار و تلطیف بیشتر جو درمانی تکیه کردند.

اساس درمان برطرف کردن سدهایی است که جلو تحقق اراده فرد را می گیرند. درمان رانکی درمانی محدود از نظر زمانی (Time – Limited) است که به بیمار تجربه تولد دوباره می دهد. او در رابطه با درمانگر مشکلات ارتباطی گذشته خود را تجربه کرده و با ترسها و نگرانی های خود به ویژه ترس از مرگ روبرو می شود. به بیمار کمک می شود که با تکیه بر نیروهای خود بر وابستگی به درمانگر غلبه کند و خود را به عنوان یک فرد بازیابد و در این مسیر بر ترس از زندگی نیز غلبه کند. کشمکش بیمار با درمانگر به عنوان تظاهری از نیروی مثبت حیات و نه مقاومتی که باید با آن مبارزه کرد، تلقی می شود.

منبع : روانکاوی در گذر زمان / علی فیروز آبادی

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

  • متوسط ()

  • بی فایده ()

  • خوب ()

  • عالی ()

مطالب مرتبط :

مقالات بروز کشوری...
ما را در سایت مقالات بروز کشوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان maghale بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت: 5:46