مریم میرزاخوانی که بود؟

ساخت وبلاگ
مریم میرزاخوانی که بود

ریاضیدان جوان, مریم میرزاخوانی چنان در قلب و روح مردم ایران نفوذ کرده است که هر روز که از مرگ تلخ اش می گزرد داغ های تازه ای از عدم او از زبان قلم دوست دارانش بیرون می زند یادداشتی از فاروق مظلومی رابخوانید

جهان سخت است و جهان ریاضی سخت تر. همین قدر که بفهمیم «دو با دو تا» یعنی عدد با معدود، چه فرقی دارد کاری کرده ایم کارستان. مرحوم منشی زاده می گفت که: ریاضیات هر جا برود جهان را دنبال خودش می کشد و از اول هم با ریاضی ساخته شده است. راست می گفت پیردانا، همین فاصله زمین با خورشید - 150 میلیون کیلومتر- را در نظر بگیریم، حساب و کتاب جهان دستمان می آید کمی نزدیکتر جهنم است و قدری دورتر زمهریر.

تقدیر ریاضی بلد نیست و حساب و کتاب انسان را قبول ندارد. ریاضیدان، نابغه، باهوش برای تقدیر هیچ فرقی با من بی ریاضی کم هوش ندارد. درخت زندگی هم که از تقدیر آب می خورد کارش همین طور است. یاد فیلم «درخت زندگی» از «ترنس مالیک» افتادم. خانواده ای پسر نوجوان شان را از دست می دهند و تمام فیلم فقط یک سؤال می شود. تقدیر و هستی چگونه چرتکه می اندازد و چرا این اتفاق می افتد و آن یکی نه؟ چرا تقدیر با دو دو تا چهارتای ما کاری ندارد. مرگ هم بی شباهت به ریاضی نیست. درکش بکنی زیباست و درغیر این صورت عین ریاضی، سخت می شود و راز آلود و شاید ترسناک. یادش بخیر سال های خیلی قبل که باران شاگرد ریاضی من بود نه آن باران آسمانی. منظورم باران زمینی کوثری است. مادرش که کارهای خوبی را در سینما می گرداند اول جزوه ریاضی من متنی را که من در مورد ارتباط مستقیم توانایی هنر با توانایی ریاضی نوشته بودم، خوانده بود و رو به دخترش گفته بود باران این معلمت انگار آدم حسابیه. احتمالاً هم باران گفته بود مامان آدم حساب و کتاب است اما حسابی اش جای تأمل دارد. چقدر همین تعریف چسبید. حتی شور و شعف ما ریاضی وار است و نسبت مستقیم با سن و سال دارد.

خانم بنی اعتماد راست می گفتند و ایشان جزو معدود افرادی هستند که از من نپرسیده اند نقشه  برداری چه ربطی به هنر دارد البته پژمان هم نپرسید نه آن پژمان. پژمان خودمان، موسوی. همان که نوشته های مرا جراحیِ زیبایی می کند. من دیوانه ریاضی و شعر و هنر بودم وعقب افتاده  ترین سؤال هستی هنوز هم برای من این است که شغل و تحصیلاتم نقشه برداری چه ربطی به نوشتن دارد؟ هرگز سؤال های از این دست را از هیچ کس نپرسیم. سؤال عجیبی است. خیلی خیلی عجیب.

حدس نمی زنم مطمئنم مریم هم هنرمند بود. نه از این هنرمندهایی که از هنر موی بلند و ناخن دراز را دارند. نه مویش بلند بود و نه قدش. اما بلند بود مثل ریاضی مثل آسمان. آنقدر بلند که کسانی که فقط با خبر یک جایزه اش او را می شناختند عکس پروفایل شان را با عکس مریم عوض کرده اند. یادم نمی آید گفتم یا نه اما ریاضیات خیلی عجیب است کمی احترامش از بقیه درس ها بیشتر است حتی اگر دوستش نداشته باشیم و از آن بترسیم عین معلم ریاضی. مریم میرزاخانی با ریاضت بیماری جنگید اما این ریاضیدان بزرگ هم از حساب و کتاب تقدیر سر درنیاورد و رفت.

حالا ما مانده ایم و کلی سؤال ریاضی. خیلی دوست داشتن یعنی چند تا؟ بی نهایت جواب این سؤال نیست. خود بی نهایت معلوم نیست چندتا هست؟چرا بعضی وقت ها کسی مثل مریم اینقدر احترام برانگیز و کسی مثل «اسمش را نبر ترامپ» اینقدر چِندش برانگیز است. مریم میرزاخانی رفت و با رفتنش یک اصل ریاضی آسمانی را به ما انسان های چسبیده به حساب و کتاب زمینی یاد داد. همیشه دو دو تا چهار تا نیست و فهمیدن ریاضیات تقدیر کمی سخت است. آنقدر سخت و غیرقابل پیش بینی که قدر زندگی و خوبی را بدانیم و حواسمان باشد کسی از یک لحظه بعد خود خبر ندارد.

مقالات بروز کشوری...
ما را در سایت مقالات بروز کشوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان maghale بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 5 مرداد 1396 ساعت: 2:49