نگاهی به فیلم «زرد»

ساخت وبلاگ
نگاهی به فیلم زرد

مقاله زیر نقد و بررسی فیلم سینمایی زرد است به کارگردانی مصطفی تقی زاده به قلم کورش جاهد و با عنوان در تقابل با انگیزه های آرمانی یا منطقی در ادامه بخوانید

«زرد» به عنوان اولین ساخته کارگردانی جوان، فیلمی تأثیرگذار با سبک وسیاق برخی از فیلم های اخیر سینمای ایران و حتی ارجاع رنگین و معنی دار به سریال های ساخته شده سال های قبل، (مانند سریال قرمز) است؛ حکایت چند جوان سرخوش و سهل انگار در راه مسافرت به خارج از تهران و مراودات عاشقانه زیرپوستی که ناگهان بروز یک فاجعه، مسائل پی درپی و تلخی را برایشان رقم زده و انگیزه های درونی افراد را برای دیگری و برای تماشاگر فیلم نمایان می کنند. گو اینکه در ادامه، مسیر و عمق ماجراها ظاهرا حکایت از فروغلتیدن انسان امروز و مشخصا جوان طبقه متوسطی ایرانی به دام بی اعتمادی و دورویی و عدم گذشت دارد. تصادف حامد (با حضور شهرام حقیقت دوست، یادآور سریال تلویزیونی «قرمز» با داستان مشابه!) با یک پسربچه در خیابان و فرارکردن دوستش با اتومبیل و سپس بلافاصله مبتلاشدن حامد به نارسایی حاد کبدی که او را راهی بیمارستان کرده و موجب بستری شدنش می شود، آغازگر بروز فاجعه و گره اولیه فیلم است. در ادامه، همسر حامد، نهال (ساره بیات) به همراه دوستان دیگر این جوان در تلاش برای یافتن شخصی که بتواند کبدش را برای زنده ماندن حامد اهدا کند و متعاقبا تلاش بی وقفه این چند نفر برای تهیه پول هنگفت بابت دریافت کبد اهدایی که شخصی به نام رحیم (علیرضا استادی) درصدد فروش آن به این جوانان مستأصل است...، اما این جوانان دقیقا چه هویتی دارند؟ جوانی مخترع و ظاهرا نخبه به نام شهاب (بهرام رادان) همراه با دوست دیگرشان، فرامرز (مهرداد صدیقیان) و دختری دیگر به نام نیکی (بهاره کیان افشار) که همراه با همسر حامد تا قبل از بروز این حوادث، همگی درصدد راهی شدن به خارج از کشور بوده و ظاهرا تمام سرمایه زندگی شان را برای این سفر سرنوشت ساز آماده کرده بودند که ناگهان با چنین رویدادهای مخاطره آمیز و فاجعه باری مواجه شده و تقریبا مانند فرمول روایی برخی دیگر از فیلم های امروز سینمای ایران (مثلا قاعده بازی، ساخته بهنام بهزادی) بر سر دوراهی سفر به خارج و فراموش کردن دوستشان یا تلاش برای کمک به این دوست بخت برگشته قرار می گیرند. با این تفاوت که در فیلم «زرد» مسئله رهایی دوست این چند نفر از خطر مرگ در میان است... درواقع پرسش و گره دراماتیک فیلم از همین دوراهی محتمل سرچشمه می گیرد که این چند جوان ایرانی بر سر این دوراهی «وجدان سنج» و «رفاقت محور» تا چه میزان می توانند پا روی امیال و آرزوهای فردی شان گذاشته و رفات و نجات دوستشان را به انگیزه های فردی شان ترجیح دهند؟ این در حالی است که هم زمان هرکدام از این جوانان، رویکردهای رفتاری و واکنش های متفاوتی به حادثه پیش آمده بروز می دهند که در یک نگاه نمادین می تواند نمایانگر رانه های ناخودآگاهی های مختلف در یک انسان واحد هم باشد...؛ از شخصیت شهاب (بهرام رادان) که ظاهرا با انگیزه «آرمانی» بیشتر از دیگران مدام در فکر تهیه پول درخواستی پیوند کبد حامد است و مدام با فرامرز (مهرداد صدیقیان) و دیگران برسر ترجیح این رفاقت به سفر به خارج درگیر می شود. جالب اینکه بعدا متوجه می شویم خود شهاب پیش از این خواستگار نهال (ساره بیات) بوده و اکنون با چنین پیشینه احساسی ای در تلاش برای نجات همسر عشق پیشین خود؛ یعنی حامد از خطر مرگ است... با چنین انگیزه ای، شهاب حتی برای تهیه پول پیوند کبد حامد، به همسر سابقش که فروشنده مغازه ای شده هم مراجعه می کند که برخورد و درگیری مشمئزکننده ای میان این زن و شوهر سابق بینشان صورت می پذیرد و فرامرز که باوجود رفاقت و دلسوزی برای مسئله دوستشان، انگیزه «منطقی» به مراتب بیشتری برای سفر به خارج از ایران دارد و همچنین نیکی (بهاره کیان افشار) که او هم برای تهیه پول موردنظر به نامزد سابقش سر می زند و از او طلب پول می کند، با این شرط که گذرنامه اش را هم باید بابت ضمانت بازگشت پول نزد نامزد سابقش گرو بگذارد! ... همه این خرده ماجراها در زندگی شخصی این افراد، فضایی تأسف انگیز و هولناک از بی اعتمادی و شرایط انسانی خشن و منفعت طلبانه میان این شخصیت ها و در یک نگاه کلی، فضای موجود در زمانه حاضر را به تصویر می کشد... ضمن اینکه نهال (ساره بیات) با همان نگاه دردمندانه (که همیشه از ساره بیات بازیگر سراغ داریم) در تلاشی رقت انگیز و امیدوارانه برای عبور از حادثه و نجات همسرش، حامد است، اما فاجعه بعدی زمانی رخ می دهد که در میانه تلاش نفس گیر و دردناک این چند نفر برای تهیه هزینه پیوند کبد حامد، سروکله معشوقه جوان تر حامد پیدا می شود و ماجرای این افراد را وارد مرحله دردناک تر و عصبی کننده تری می کند... با این چاشنی تراژیک همه تلاش ها برای یافتن پول و نجات حامد از مرگ به یک باره با ورود این معشوقه جوان به نوعی رنگ می بازد و ما را همراه با این دوستان وفادار به گونه ای ناخودآگاه، گویی در آستانه رضایتی پنهان و ناگفتنی از مرگ چنین همسر خیانتکاری قرار می دهد! ... هرچند با رفتن این معشوقه جوان و رفع ورجوع شدن ارتباط پنهانش با حامد، به واسطه بزرگواری مادرگونه نهال در بخشیدن حامد، انگیزه تلاش و انتظار برای زنده ماندن حامد را باز هم تقویت می کند. هم زمان با روی دادن فاجعه بعدی که به اصطلاح «توزرد از آب درآمدن» اهدا کننده کبد؛ یعنی رحیم (علیرضا استادی) بوده و این ماجرا را هم به اتمسفر بی اعتمادی و پنهان کاری موجود میان شخصیت های مختلف فیلم اضافه می کند که درواقع او هم با دریافت مبلغ هنگفت و هم زمان پنهان کردن فرزندخواندگی خودش و نداشتن اعتبار لازم برای اهدای کبد پدرش، گره مشکلات این جوانان را دردناک تر و کورتر می کند... . از سوی دیگر، سررسیدن برادر بزرگ تر پسربچه ای که ابتدای فیلم با اتومبیل حامد تصادف کرده و ادعای خون خواهی اش از نهال (همسر حامد) گره های تلخ و دردناک ماجرای این چند نفر را باز هم تلخ تر و دردناک تر می کند... درواقع دعوای داخل بیمارستان میان دوستان حامد با این مدعی تازه رسیده و برخوردها و کلماتی که میانشان ردوبدل می شود، اتمسفر بی اعتمادی و خشونت و نفرت میان شخصیت ها و البته فضای موجود در چنین جامعه ای را به اوج خود می رساند...، هرچند این دعوا با دستگیری فرد مدعی خشمگین و پرخاشگر از سوی پلیس فیصله پیدا می کند. ضمن اینکه در میان این دادوفریاد های تأسف انگیز و مشمئزکننده، پیرمرد ریش سفیدی که در نقطه مقابل این جوانان طبقه متوسطی، ظاهری سنتی و حتی مذهبی دارد، به شیوه برخی سریال های صداوسیمایی، برای اهدای بدون قیدوشرط کبد نجات بخش حامد اعلام آمادگی می کند! ... اما در انتها، در اوج چنین فضای تلخ و خشمگینی، نهایتا بارش باران رحمت به گونه ای مجید مجیدی وار و همچنین تماس دوباره رحیم (اهداکننده قلابی کبد) که گویی وجدانش بیدار شده، به نوعی می تواند نویدبخش لزوم بازیابی مهربانی و گذشت و وجدان انسانی فراموش شده در اجتماع و محیط زیست این افراد باشد... .

مقالات بروز کشوری...
ما را در سایت مقالات بروز کشوری دنبال می کنید

برچسب : «زرد», نویسنده : محمد رضا جوادیان maghale بازدید : 163 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 10:45

خبرنامه