تعداد بازدید : ۶۴
عوامل رفتاری
معتقدان به نظریه یادگیری، وسواس فکری را محرّکی شرطی می دانند. به نظر آنها اگر محرک نسبتاً خنثایی از طریق روند شرطی سازی فعال با وقایعی ذاتاً زیانبار یا اضطراب آور همراه گردد، با ترس یا اضطراب مرتبط می شود و این حالات را تداعی می کند. به این ترتیب، شیء یا فکری که تا پیش از این خنثی بود، به محرکی شرطی بدل می شود که قادر است در فرد تولید اضطراب یا ناراحتی بکند.
اما تثبیت وسواس عملی به طریق دیگری صورت می گیرد. فرد کشف می کند که برخی اعمال، اضطراب همراه با فکر وسواسی را تخفیف می دهد. به این ترتیب راهبردهای اجتنابی فعالی که شکل اجبار یا رفتارهای آیین گونه (ritualistic) را دارند، پیدا می شوند تا اضطراب را مهار کنند، این اجبارها تدریجاً تثبیت می شوند و به این ترتیب رفتارهای وسواسی به صورت الگو هایی یاد گرفته شده در فرد شکل می گیرند.
عوامل روانی ـ اجتماعی
عوامل شخصیتی : اختلال وسواسی ـ جبری غیر از اختلال شخصیت وسواسی ـ جبری است. اکثر بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری علایم شخصیت وسواسی ـ جبری را در دوره پیش مرضی نداشته اند، لذا برای پیدایش اختلال وسواسی ـ جبری، این گونه صفات شخصیتی نه لازم است و نه کافی. تنها حدود پانزده تا سی و پنج درصد از بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری، صفات وسواسی را هم به صورت پیش مرضی داشته اند.
عوامل روانپویشی : بینش روانپویشی به فهم مشکلات موجود در پذیرندگی درمان، مشکلات بین فردی، و مشکلات شخصیتی همراه با این اختلال کمک زیادی می کند. بسیاری از بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری ممکن است از مشارکت در درمان های مؤثری نظیر مصرف مهار کننده های انتخابی باز جذب سروتونین(SSRIs) و رفتار درمانی سرباز زنند. هر چند که علایم اختلال وسواسی ـ جبری ممکن است ریشه زیستی داشته باشند، ولی مفاهیم روانپویشی نیز با آنها در ارتباطند. به علت منافع ثانویه ای که علایم وسواسی ـ جبری دارند، ممکن است بیمار برای حفظ آنها بکوشد. مثلاً مرد بیماری که مادرش در خانه می ماند تا از او مراقبت کند، ناخودآگاه به علایم وسواسی ـ جبری اش دامن می زند تا هر چه بیشتر توجه مادرش را جلب نماید.
یکی دیگر از جنبه های اهمیت عوامل روانپویشی، نقش آنها در درک ابعاد بین فردی است. مطالعات نشان داده اند که بستگان این بیماران از طریق مشارکت فعال در آداب و مراسم وسواسی یا ایجاد تغییرات قابل ملاحظه در روش های معمول زندگی روزمره خود، با بیمار سازگاری و انطباق پیدا می کنند. این شکل از مساعدت و سازگاری خانوادگی با استرس های موجود در خانواده، نگرش های طرد کننده نسبت به بیمار، و ضعف عملکرد خانوادگی ارتباط دارد. اعضای خانواده اغلب برای کاستن از اضطراب بیمار یا جلوگیری از ابراز خشم وی تلاش می کنند. این الگوی روابط ممکن است درونی شود و وقتی بیمار روند درمان را شروع می کند، مجدّداً احیا گردد. با نگاه از زاویه دید روانپویشی به الگوهای عود کننده روابط بین فردی مذکور، بیمار چگونگی تأثیر بیماری خود را بر دیگران در می یابد.
و سرانجام، یکی دیگر از جنبه های مهم تفکر روانپویشی، شناخت عوامل آشکار سازی است که شروع یا وخامت علایم را تسریع می کنند. مشکلات بین فردی غالباً اضطراب و در نتیجه علایم بیمار را افزایش می دهند. تحقیقات نشان داده اند که برخی عوامل محیطی مولد استرس، به ویژه استرس های مرتبط با حاملگی، بچه دار شدن، یا مراقبت از فرزندان به عنوان پدر و مادر، می توانند سبب تسریع و تشدید اختلال وسواسی ـ جبری شوند. شناخت عوامل مولد استرس می تواند در طرح کلی نقشه درمان به بالینگر کمک کند و در نتیجه از میزان رویدادهای مولد استرس کم کرده یا معنای استرس زایی را که برای بیمار دارند کاهش دهد.
زیگموند فروید : اختلال وسواسی ـ جبری در نظریه روانکاوی سنتی، روان نژندی وسواسی ـ جبری نامیده شده بود و نوعی واپس روی از مرحله ادیپی به مرحله مقعدی رشد روانی ـ جنسی تلقی می شد. بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری وقتی با موقعیت هایی ادیپی مثل مقابله به مثل یا از دست دادن محبت یکی از ابژه های مهم زندگیشان روبه رو می شوند و خطر اضطراب را احساس می کنند، از این مرحله عقب می نشینند و به مرحله مقعدی پناه می برند؛ مرحله ای که از لحاظ هیجانی با دوسو گرایی بسیار شدیدی همراه است. این دوسو گرایی محصول انشقاقی است که در وحدت ظریف سائق های مشخصه مرحله ادیپی، یعنی سائق های جنسی و پرخاشگرانه روی می دهد. وجود همزمان نفرت و عشق نسبت به یک فرد واحد، بیمار را علیل و ناتوان، و دچار شک و بلا تصمیمی می سازد.
یکی از نمونه هایی که چگونگی نگرش فروید را به علایم اختلال وسواسی ـ جبری نشان می دهد، در مورد بیمار زیر به وسیله اوتو فنیکل شرح داده شده است:
یکی از بیماران ـ که قبلاً روانکاوی نشده بود ـ در اولین جلسه مصاحبه از این شکایت داشت که به شکل اجبار گونه ای مرتب به پشت سرش نگاه می کند، مبادا که چیز مهمی را نادیده گرفته باشد. افکاری که عمدتاً در ذهنش غلبه داشتند عبارت بودند از اینکه: ممکن است سکه ای را که روی زمین افتاده بود ندیده باشد؛ ممکن است روی حشره ای پا گذاشته و به او آسیب زده باشد؛ و یا ممکن است حشره ای پشت سرش روی زمین افتاده و به کمک او احتیاج داشته باشد. این بیمار از دست زدن به هر چیزی می ترسید، و هر وقت به چیزی دست می زد باید خود را متقاعد می کرد که به آن آسیبی نزده است. هیچ شغلی نداشت، چون رفتارهای وسواسی شدیدش تمام فعالیت های او را مختل کرده بود؛ با این حال به یک چیز خیلی دلبستگی داشت، و آن تمیز کردن خانه بود. دوست داشت به خانه همسایه ها برود و فقط برای سرگرمی، خانه آنها را تمیز کند. علامت دیگری که بیمار داشت، آن طور که خودش می گفت، «حساسیت به لباس هایش بود؛ ذهنش دایم به این سؤال مشغول بود که آیا لباس هایش مرتب و متناسب هست یا نه. علاوه بر اینها اظهار می کرد که روابط و فعالیت های جنسی جایگاه چندانی در زندگی اش ندارند. فقط سالی دو یا سه بار مقاربت جنسی انجام می داد، آن هم فقط با دختر هایی که هیچ علاقه شخصی به آنها نداشت. در جلسات بعد او به علامت دیگری هم اشاره کرد: وقتی بچه بود، نسبت به مادرش احساس تنفر داشت و از اینکه به او دست بزند خیلی می ترسید. به نظر نمی رسید هیچ دلیل واقعی برای این احساس تنفر وجود داشته باشد، چون مادرش زنی زیبا و دوست داشتنی بود.
در این نمونه بالینی، احساس نیاز به تمیز کردن و دست نزدن به اشیا، با تمایلات جنسی مقعدی ارتباط دارد، و تنفر از مادر نیز واکنشی در مقابل ترس از زنا با محارم است.
یکی از خصائص برجسته بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری اشتغال ذهنی شدید آنان به پرخاشگری یا نظافت است که یا آشکارا در محتوای علایم شان دیده می شود، یا در تداعی هایی که پس این علایم نهفته است. بنابراین ای بسا نحوه پیدایش اختلال وسواسی ـ جبری ریشه در مختل شدن رشد و نمو طبیعی فرد در مرحله مقعدی ـ آزار گرانه داشته باشد.
دوسوگرایی : دوسوگرایی نتیجه مستقیم تغییر در حیات تکانشی فرد است. در مرحله مقعدی ـ آزار گرانه رشد، یکی از خصائص مهم و طبیعی کودک دودلی است؛ یعنی کودک در این مرحله نسبت به ابژه واحدی، حتی گاه در آن واحد، هم احساس عشق و محبت می کند و هم احساس نفرت تا حد مرگ. بیمار مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری هم اغلب به طور خود آگاه همین حال را دارد. این تعارض میان احساس های متضاد را می توان در الگوی رفتاری انجام ـ ابطال و شک ناتوان کننده فرد در انتخاب میان گزینه ها به خوبی دید.
تفکر جادویی : تفکر جادویی بیشتر به رو شدن اسلوب های کهن و اولیه تفکر بر اثر واپس روی مربوط است، نه به تکانه های فرد؛ به این معنا که واپس روی نه تنها دامان کارکردهای نهاد (اید) را می گیرد، که بر کارکردهای ایگو نیز اثر مشابهی می نهد. ویژگی ذاتی تفکر جادویی، احساس قدرت مطلق (همه کار توانی) در فکر است. فرد خیال می کند به صرف اندیشیدن درباره واقعه ای از وقایع جهان خارج می تواند بی هیچ نیازی به اعمال مادی واسط، موجب وقوع آن گردد. همین احساس است که باعث می شود افکار پرخاشگرانه فرد مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری، برایش بیم آور و ترساننده باشند.
عوامل زیستی
عصب ـ رسانه ها (نوروترانسمیتر ها)
دستگاه سروتونرژیک : نوعی کژتنظیمی (dysregulation) سروتونین در ایجاد علایم وسواس فکری و عملی در این اختلال دخیل است. داده ها نشان می دهند که داروهای سروتونرژیک مؤثرتر از داروهایی هستند که بر سایر دستگاه های نوروترانسمیتری اثر می گذارند. با این حال هنوز روشن نیست که آیا سروتونین به عنوان علت اختلال وسواسی ـ جبری نقشی دارد یا نه. در یکی از مطالعات غلظت ۵-HIAA در مایع مغزی ـ نخاعی پس از درمان با کلومیپرامین (anafranil) کاهش یافت و این مسأله سبب جلب توجه بیشتری به دستگاه سروتونرژیک شده است.
دستگاه نورآدرنرژیک : در حال حاضر شواهد اندکی در مورد کژکاری دستگاه نورآدرنرژیک در اختلال وسواسی ـ جبری در دست است. گزارش های موردی درجاتی از بهبود علایم اختلال وسواسی ـ جبری را با مصرف خوراکی کلونیدین (catapres) نشان داده اند. کلونیدین مقدار نوراپی نفرین آزاد شده از پایانه های عصبی پیش سیناپسی را کاهش می دهد.
ایمنی شناسی عصبی (نوروایمنولوژی) : از مدت ها پیش تمایلی برای نشان دادن ارتباط مثبت میان عفونت استرپتوکوکی و اختلال وسواسی ـ جبری وجود داشته است. عفونت استرپتوکوکی گروه A بتا ـ همولیتیک می تواند تب روماتیسمی ایجاد کند؛ تقریباً ۱۰ تا ۳۰ درصد از این بیماران به کره سیدنهام دچار می شوند و علایم وسواسی ـ جبری از خود بروز می دهند.
مطالعات انجام شده با تصویربرداری مغزی :
مطالعات انجام شده به کمک روش های تصویربرداری عصبی در بیماران وسواسی ـ جبری نتایجی همگرا به دست داده اند که همگی از تغییر عملکرد مدارها و روابط عصبی میان قشر حدقه ای ـ پیشانی، هسته دم دار، و تالاموس حکایت می کنند. در چندین نوع مطالعه انجام شده با تصویربرداری کارکردی مغز نظیر برش نگاری با صدور پوزیترون (PET) معلوم شده که در بیماران دچار اختلال وسواسی ـ جبری، فعالیت مغز (مثلاً سوخت و ساز یا جریان خون آن) در قطعه های پیشانی، عقده های قاعده ای (به ویژه هسته دمدار)، و قسمت حلقوی (سینگولوم) افزایش یافته است.
به نظر می رسد که درگیری این مناطق در روند آسیب شناسی اختلال وسواسی ـ جبری، بیش از آنکه با مسیرهای آمیگدال ـ که در حال حاضر قسمت عمده تحقیقات مربوط به اختلالات اضطرابی را معطوف خود ساخته است ـ مرتبط باشد، با مسیرهای کورتیکواستریاتال در ارتباط است. گزارش شده که درمان های دارویی و رفتاری هم این نابهنجاری ها را برطرف می سازند. در مطالعات انجام شده با برش نگاری رایانه ای (CT) و نیز تصویربرداری با طنین مغناطیسی (MRI) معلوم شده که اندازه هسته های دمدار مغز در بیماران دچار اختلال وسواسی ـ جبری به صورت دوطرفه کاهش یافته است. این هر دو دسته بررسی (با تصویربرداری کارکردی و نیز ساختاری مغز) با این مشاهده نیز همخوانی دارد که جراحی های انجام شده بر قسمت حلقوی (سینگولوم) گاه در درمان بیماران مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری مؤثر واقع می شود.
وراثت شناسی :
داده های وراثتی موجود درباره اختلال وسواسی ـ جبری با این فرضیه همخوانی دارد که اختلال مذکور مؤلفه وراثتی قابل توجهی دارد. احتمال بروز OCD یا خصوصیات وسواسی ـ جبری در بستگان افراد مبتلا به OCD سه تا پنج برابر خانواده های گروه شاهد است و این یافته در مطالعات مختلف تکرار شده است. اما بر اساس داده های مذکور هنوز نمی شود اثر عوامل فرهنگی و رفتاری را بر انتقال این اختلال، از اثر عوامل وراثتی تفکیک کرد. در بررسی های انجام شده در مورد میزان همگامی دوقلوها از نظر ابتلا به اختلال وسواسی ـ جبری، معلوم شده که میزان همگامی دوقلوهای تک تخمکی بسیار بیشتر از میزان همگامی دوقلوهای دوتخمکی است. برخی مطالعات نشان داده اند میزان بروز انواع مختلفی از اختلالات از جمله اختلال اضطراب فراگیر، اختلالات تیک، اختلال بدریخت انگاری بدن، خود بیمار انگاری، اختلالات خوردن و عاداتی نظیر ناخن جویدن در بستگان افراد مبتلا به OCD بالاتر از جمعیت عمومی است.
سایر داده های زیستی :
از بررسی های انجام شده با الکتروانسفالوگرافی (EEG) خواب، و مطالعات عصبی ـ هورمونی، داده هایی به دست آمده که بر وجود برخی وجوه اشتراک میان اختلالات افسردگی و اختلال وسواسی ـ جبری دلالت می کند. میزان نابهنجاری های غیر اختصاصی در EEG بیماران دچار اختلال وسواسی ـ جبری بیشتر از معمول است. از بررسی های انجام شده با EEG خواب معلوم شده که نابهنجاری هایی مثل کوتاه شدن دوره نهفتگی REM که در اختلالات افسردگی دیده می شود، در این اختلال هم وجود دارد. از مطالعات عصبی ـ هورمونی (نورواندوکرین) هم مشابهت هایی با اختلالات افسردگی به دست آمده، من جمله عدم فرو نشانی در آزمون فرو نشانی دگزامتازون در حدود یک سوم این بیماران، و کاهش ترشح هورمون رشد در پاسخ به تزریق کلونیدین.
همان گونه که قبلاً اشاره شد، مطالعات از وجود ارتباطی احتمالی میان زیر مجموعه ای از مبتلایان به اختلال وسواسی ـ جبری و انواع خاصی از سندرم های تیک حرکتی (یعنی توره و تیک های حرکتی مزمن) حکایت می کنند. اکثر مطالعات انجام شده بر روی خانواده افراد پژوهیدنی (پروباند) مبتلا به اختلال وسواسی ـ جبری نشان داده اند که میزان اختلال توره و تیک های حرکتی مزمن فقط در میان بستگان پروباند هایی افزایش می یابد که علاوه بر اختلال وسواسی ـ جبری، به یکی از شکل های اختلال تیک نیز دچار می باشند. این داده ها از وجود یک ارتباط خانوادگی، و شاید وراثتی، میان اختلال توره و تیک های حرکتی مزمن، با برخی از موارد اختلال وسواسی ـ جبری حکایت می کنند.
منبع : خلاصه روانپزشکی کاپلان و سادوک، ترجمه فرزین رضایی، فصل ۱۶.
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان maghale بازدید : 158